داستان های امام زمان

تشرف شیخ علی حلاوی قسمت پایانی

داستان های امام زمان(عج)-بیت ظهور

 داستان

تشرف شیخ علی حلاوی

قسمت پایانی

✍شیخ علی حلاوی، مسرور از این ماجرا، با خوشحالی فراوان به حله برگشت،

نزد آن قصاب رفت، فضیه را با او در میان گذاشت و به کمک یکدیگر، چهل نفر از بین دوستان

حضرت صاحب الزمان علیه السلام که همگی از اخیار و ابرار ومنتظران حقیقی حجت غائب سلام الله علیه

می پنداشتند، انتخاب کرده و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل وی بیایند تا به شرف لقاء امام عصر علیه السلام مشرف شوند.

شب جمعه ى موعود فرا رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر برگزیده از میان دوستان مدعی

اخلاص به حضرت ولی عصر علیه السلام، به خانه ى شیخ علی حلاوی آمدند، در صحن حیاط نشستند،

همه با وضو، رو به قبله، مشغول ذکر وصلوات ودعا بودند ودر انتظار قدوم قائم منتظر علیه السلام

لحظه شماری می کردند، شیخ علی حلاوی نیز طبق فرمان حضرت، قبلا دو بزغاله را روی پشت بام

بسته بود وخود در صحن حیاط، در حضور مهمانان، تشریف فرمائی مولی را انتظار می کشید.

چون پاسی از شب گذشته، بناگاه همگی دیدند نور با عظمت ودرخشانی که به مراتب از خورشید وماه درخشنده تر

بود در آسمان ظاهر شد وتمام آفاق را روشن ساخت، سپس آن نور، به طرف خانه ى شیخ علی آمد تا آنکه

بر پشت بام منزل، قرار گرفت وفرود آمد، دقایقی بیش نگذشت که صدائی از پشت بام، آن مرد قصاب

را فراخواند، مرد قصاب امتثال امر کرد، برخاست و روی بام رفت، خدمت حضرت مولی علیه السلام شرفیاب شد

وبه فیض ملاقات رسید، پس از چند لحظه، امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان

ببر وذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد ودر صحن خانه جاری شود، مرد قصاب،

فرمان آن بزرگوار را اطاعت کرد، وقتی خونها در حیاط جاری شد وآن چهل نفر دیدند، گمان قوی پیدا کردند

به اینکه حضرت مهدی علیه السلام، مرد قصاب را گردن زده واین خون او است که از ناودان فرو می ریزد،

پس از اندکی، صدائی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلاوی را احضار فرمود، شیخ برخاست وخود

را به روی بام رساند، دید مرد قصاب، سالم وسلامت روی بام، در محضر امام ایستاده، اما یکی از دو بزغاله

را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده، سپس حضرت به مرد قصاب امر فرمودند بزغاله دوم

را نیز به همانگونه نزدیک ناودان، ذبح کند، قصاب هم به فرموده ى امام، بزغاله ى دیگر را جلوی ناودان سر برید

و بار دوم، خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد، وقتی آن چهل نفر، دوباره خون تازه را در صحن منزل

جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد وهمگی قطع پیدا کردند که حجة بن الحسن، ارواحنا فداه، شیخ علی

صاحبخانه را نیز به قتل رسانده، و نزدیک است که نوبت یک یک آنها فرا رسد وملاقات با امام زمان علیه السلام،

به قیمت جانشان تمام شود. از این رو، بی درنگ از جا برخاستند، منزل شیخ علی حلاوی را ترک کردند وگریختند،

سپس حضرت صاحب الزمان، سلام الله علیه، رو به شیخ علی نموده و فرمودند: اینک به میان حیاط برو وبه آنان

بگو روی بام بیایند تا مرا دیدار کنند، شیخ علی از بام به زیر آمد، اما وقتی به صحن حیاط رسید حتی یک نفر

از آن چهل برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده اند، به سرعت روی پشت بام برگشت وگریختن آن

چهل نفر را به عرض مبارک آن بزرگوار رسانید، حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب

وخطاب مکن، این شهر حله بود که می گفتی بیش از هزار نفر از یاران ومخلصان ما فقط در اینجا هستند،

پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نماند؟! اینک سایر جاها

را نیز به همین گونه قیاس کن.این جمله را فرمود واز نظر آن دو نفر ناپدید گشت.

پس از این ماجرا، شیخ علی حلاوی آن بقعه را مرمت کرد وبه (مقام صاحب الزمان علیه السلام) موسوم نمود،

از آن زمان تاکنون، آن مقام شریف، محل طواف مردم وزیارتگاه خاص وعام است).

کتاب پیام امام زمان

نوشته‌های مرتبط

داستان نامه اى در کنار قبر مطهر

Entezar

داستان برطرف شدن مشکلات توسط امام زمان(عج)

Entezar

داستان شیعیان باید مشتاق باشند

Entezar
بسیار خوش حال می شویم تا با ارسال نظرات ارزشمند خود مجموعه بیت ظهور را در تولید محتوای بهتر یاری نمایید.

هیچ نظری وجود ندارد