داستان
عریضه نویسی و شفا
قسمت اول
✍مرحوم محدّث نورى از قول عالم فاضل محمدحسين نائينى اصفهانى چنين نقل كرده است:
برادرم ميرزا محمد سعيد در سال (۱۲۸۵ق) از ناحيه پا، احساس درد شديدى كرد
و به دنبال آن، حتى از راه رفتن عاجز شد. طبيبى به نام ميرزا احمد نائينى
را براى درمان پاى برادرم آوردند. ابتدا معالجات او به ظاهر مؤثر واقع شد و ورم و چرك پا برطرف گشت،
ولى چند روزى طول نكشيد كه زخمهاى زيادى علاوه بر پاها در ميان دو كتف او پيدا شد.
درد و خونريزى آن زخمها، محمد سعيد را هر روز بيش از پيش ناتوان و ضعيف و لاغرتر می ساخت
و معالجات طبيب جز افزايش درد و خونريزى و سرايت زخمها به قسمتهاى ديگر بدن نتيجه ديگرى در پى نداشت.
روزى خبر آوردند يك طبيب بسيار ماهرى به نام ميرزا يوسف در يكى از روستاهاى اطراف ساكن است
كه در درمان بسيارى از مريضیهاى صعب العلاج مهارت زيادى از خود نشان داده است.
پدرم كسانى را فرستاد تا او را براى درمان برادرم بياورند. وقتى او به طور كامل
برادرم را معاينه كرد، مدتى ساكت شد و به فكر فرو رفت، يادم هست در يك فرصتى كه پدرم
از اطاق بيرون رفته بود، به گونه اى كه من متوجه حرفهاى آنهانشوم مطالبى را به يكى از دايی هايم
كه با ما زندگى میكرد گفت. فهميدم كه طبيب از درمان برادرم مأيوس شده است
و به دايی ام میگويد: هر چه زحمت كشيده شود بى فايده است. منتهى دايی ام تلاش میکرد
تا طبيب با پدرم به گونه اى موضوع را مطرح كند كه باعث ناراحتى او نشود.
وقتى پدرم جهت اطلاع از نتايج معاينات دكتر دوباره به اتاق برگشت،
ميرزا يوسف به پدرم گفت: من اول فلان مقدار پول (كه مبلغ بسيار زيادى بود) میگيرم،
آن وقت معالجه را شروع میكنم. كاملا معلوم بود كه هدف او از چنين پيشنهادى منصرف كردن
پدرم از قبول معالجه بود. چون نه تنها براى پدرم بلكه
براى خيلیها در آن زمان و شرايط تهيه چنان پولى غير ممكن بود….
ادامه دارد…
هیچ نظری وجود ندارد