داستان های امام زمان

داستان مرد فلج وعنايت مولا

داستان های امام زمان(عج)-بیت ظهور

داستان مرد فلج وعنايت مولا

سيّد على بن عبد الحميد مى گويد:


سال 789 هجرى است، خانه اى که من در آن زندگى مى کنم همسايه ديوار

به ديوار بارگاه حضرت على (عليه السلام) در نجف است. سال ها پيش مردى

در اين خانه زندگى مى کرد که مشهور به خير وصلاح، ومعروف

به (حسين مدلل) بود، وصاحب عيال وفرزند بود.

او در پى عارضه اى فلج شده وقدرت تحرک خود را از دست داد. مدّت زيادى

از اين بيمارى در رنج وزحمت به سر مى برد، شدّت فلج او آن چنان بود که براى انجام اُمور ضرورى

خويش نياز به همسر خود داشت، وهمسر او کارهاى ضرورى او را انجام مى داد،

ولى در اثر طولانى شدن دوران بيمارى، خانواده اش از اين زندگى به تنگ آمدند.
از سوى ديگر، چون او نمى توانست کار کند ومخارج زندگى خود را تأمين نمايد به همين خاطر

بسيار مقروض شد. مشکلات جسمى وروحى او در خانه از يک سو، واحتياج به مردم

از سوى ديگر، او را در مقابل طلب کاران در وضعيّت بدى قرار داده بود.
او در شبى از شبها همسر وفرزندانش را که همه در خواب بودند بيدار مى کند. يک چهارم

از شب گذشته بود، وقتى آن ها با هراس برمى خيزند خانه را مملو

از نورى خيره کننده مى يابند واز او مى پرسند: چه خبر است؟
او مى گويد: امام زمان (عليه السلام) تشريف آورده وفرمود:اى حسين برخيز!
عرض کردم: آقا جان! نمى بينيد که نمى توانم برخيزم؟
حضرت دست مرا گرفته واز جا بلند نمود، حالا همين طور که مى بينيد صحيح وسالم هستم.
آنگاه حضرت فرمود: من هر شب از اين کوچه به زيارت جدّم امير المؤمنين (عليه السلام) مى روم!
آن گاه به زيارت امير المؤمنين (عليه السلام) تشريف بردند.
آن کوچه اکنون نيز در نجف مشهور است ومردم در مواقع مشکلات

براى رفع گرفتارى هاى خود براى آن جا نذر مى کنند وبه برکت

وجود امام زمان (عليه السلام) هيچ گاه نااميد نمى شوند.
?: بحار الانوار، ج 52، ص 74

نوشته‌های مرتبط

داستان امام زمان (عج) میخواهم سرباز لشکرم باشی

Entezar

داستان خاتون عشق بخش دوم

Montazer

ادریس پیامبر و امام زمان

امیرحسین عامری
بسیار خوش حال می شویم تا با ارسال نظرات ارزشمند خود مجموعه بیت ظهور را در تولید محتوای بهتر یاری نمایید.

هیچ نظری وجود ندارد