داستان های امام زمان

داستان شفای کمر درد

داستان های امام زمان(عج)-بیت ظهور

داستان شفای کمر درد

در جمکران جلوی قهوه خانه « حاجی خلیل » نشسته بودم که شخصی

به نام حسین آقا که قبلاً شرح حالش را شنیده بودم، به من معرفی کردند و گفتند:
« نخاع ایشان صدمه دیده و کمر درد دارد و حتی او را خارج از کشور

نیز برده اند ولی علاج دردش نشده و بهبود نیافته است. »

من دلم سوخت و از حسین آقا خواستم که: «بیا چند روز با هم

در مسجد باشیم شاید آقا امام عصر ارواحنا فداه عنایتی فرماید.»
گفت: « فایده ای ندارد. »
من اصرار کردم و ایشان هم پذیرفت، مدت چهل روز با هم بودیم.
روز چهلم به حسین آقا گفتم:
« مواظب باش! امروز روز چهلم است. » اطراف مسجد

مقداری گردش کردیم و سپس به مسجد برگشتیم.
من به حسین آقا گفتم: « خسته ام! می روم استراحت کنم. » و به اطاق بغل مسجد رفتم.
ایشان هم گفتند: « من به مسجد می روم تا نماز بخوانم.»
قدری استراحت کرده بودم که ناگهان از صدای زیاد بیدار شدم، بیرون آمدم دیدم،

حسین آقا سنگ بزرگی که درب چاه بود، بلند کرد و هیچ ناراحتی

درد کمر احساس نمی کند، گفتم: « چه شد؟!»
گفت: « من در مسجد مشغول نماز امام زمان علیه السلام شدم، وقتی

نماز تمام شد و نشسته بودم، سید بزرگواری را پهلوی

خود حاضر دیدم، رو به من کردند و فرمودند:
« حسین آقا! اینجا چه کار داری؟ »
گفتم: « کمرم درد می کند. »
ایشان دست خود را به کمرم کشیده فرمودند: « دردی در پشت تو نیست. »
و سپس فرمودند: « نماز امام زمان خواندی؟»
گفتم: « بلی !»
فرمود: « صلوات فرستادی؟ »
گفتم: « نه!»
فرمود: « بفرست! »
من پیشانی بر مهر گذاشتم و شروع به فرستادن صلوات نمودم،

ناگاه به فکرم رسید که این سید چه کسی است و چطور فرمود

کمرت ناراحتی ندارد، بلند شدم دیدم آقا نیست، متوجه شدم

که مورد عنایت آقا قرار گرفته و مشرف

به محضر والای حضرتش شدم و دیگر ناراحتی ندارم.
«اللهم ارزقنا زیارته»

شیفتگان حضرت مهدی ارواحنافداه

نوشته‌های مرتبط

تشرف شاگرد علامه قاضی

Entezar

دیدن امام زمان(عج) در میان زمین و آسمان

Entezar

داستان قبرستان تخته پولاد اصفهان

Entezar
بسیار خوش حال می شویم تا با ارسال نظرات ارزشمند خود مجموعه بیت ظهور را در تولید محتوای بهتر یاری نمایید.

هیچ نظری وجود ندارد