داستان های امام زمان

داستان سلطان سلاطین-قسمت آخر

داستان های امام زمان(عج)-بیت ظهور

داستان سلطان سلاطین-قسمت آخر

 بعد هم بر آن سجاده ایستاد و برای نماز تکبیر گفت و پیوسته نور عظمت او زیاد می شد

به طوری که نظر بر روی مبارک ایشان ممکن نبود. آن شخص دیگر،

به فاصله چهار وجب پشت سر ایشان ایستاد.
هر دو نماز خواندند و من روبروی ایشان ایستاده بودم. ناگهان در دلم راجع به او چیزی افتاد

و فهمیدم ایشان از آن اشخاصی که من خیال کرده ام، نیست.

وقتی از نماز فارغ شدند، حضرتش را دیگر در آن جا ندیدم اما مشاهده کردم

که آن بزرگوار روی یک کرسی حدود دو متری که سقف هم داشت، نشسته اند

و آن قدر نورانی بودند که چشم را خیره می کرد. از همان جا فرمودند:

« ای طاهر احتمال می دهی من کدام سلطان از این سلاطین باشم؟ »
عرض کردم: مولای من، شما سلطان سلاطینید و سید عالمید و از این سلاطین معمولی نیستید.
فرمود:
« ای طاهر به مقصد خود رسیدی دیگر چه می خواهی؟

آیا ما شما را هر روز رعایت نمی کنیم؟ آیا اعمال شما بر ما عرضه نمی شود؟ »
بعد هم وعده گشایش از تنگدستی را به من دادند. در همین لحظه شخصی

که او را می شناختم و کردار زشتی داشت از طرف صحن مسلم وارد مسجد شد.

آثار غضب بر آن جناب ظاهر و روی مبارک را به طرف او کرد

و رگ هاشمی در پیشانیش پدیدار شد و فرمود:
« ای فلان، کجا فرار می کنی؟ آیا زمین و آسمان از آن ما نیست

و در احکام و دستورات ما جاری نمی شود؟ تو چاره ای جز آن که زیر دست ما باشی، نداری؟»
آنگاه به من توجه کرد و تبسم نمود و فرمود:
ای طاهر به مراد خود رسیدی؛ دیگر چه می خواهی؟

به خاطر هیبت آن جناب و حیرتی که از جلال و عظمت او به من دست داد،

نتوانستم سخنی بگویم. باز ایشان سخن خود را تکرار فرمودند؛ اما شدت حال

من به وصف نمی آمد. لذا نتوانستم جوابی بدهم و سؤالی از حضرتش بنمایم.

و در این جا به فاصله چشم برهم زدنی نگذ شت که ناگهان خود را در میان مسجد،

تنها دیدم. به طرف مشرق نگاه کردم، دیدم فجر طلوع کرده است.

شیخ طاهر گفت: با آن که چند سال است که کور شده ام و بسیاری از راه های کسب درآمد

بر من بسته شده، که یکی از آنها خدمت علماء و طلابی بود که به کوفه مشرف می شدند؛

اما طبق وعده حضرت، از آن تاریخ تا به حال الحمدلله

در امر زندگی گشایش شده و هرگز به سختی و تنگی نیفتاده ام.”
ره یافتگان به محضر حضرت ولیعصر ارواحنافداه
➖➖➖➖➖➖➖➖

نوشته‌های مرتبط

داستان ابی البغل کاتب-قسمت آخر

Entezar

داستان ملاقات شیخ حسنعلی نخودکی با امام زمان

Entezar

تشرف شيخ عبدالزهرا کعبی

Entezar
بسیار خوش حال می شویم تا با ارسال نظرات ارزشمند خود مجموعه بیت ظهور را در تولید محتوای بهتر یاری نمایید.

هیچ نظری وجود ندارد