داستان تشرف ابن هشام-قسمت1/2
ابوالقاسم جعفر بن محمد قولويه مى فرمايد: مـن در سـال 337, هـجرى كه اوايل غيبت كبرى بود,
(همان سالى كه قرامطه ,حجرالاسود را به مـسجد الحرام برگردانده بودند)
به عزم زيارت بيت اللّه , وارد بغدادشدم و بيشترين هدفم ديدن كـسـى بـود
كـه حجرالاسود را به جاى خود نصب مى كند,زيرا در كتابها خوانده بودم
كه آن را از جـايـش كـنـده و بـيـرون مـى بـرنـد و پس از آوردن
,حجت زمان و ولى رحمان حضرت بقية اللّه ارواحـنافداه آن را در جايش نصب مى كنند.
[چنانچه در زمان حجاج لعنة اللّه عليه از جايش كنده شـد
و هر كس خواست آن را در جاى خود نصب كند ممكن نشد تا آن كه امام زين العابدين
و سيد الساجدين علیه السلام به دست مبارك خود, آن را بر جايش قرار دادند.
] در بغداد سخت بيمار شدم , به طورى كه خود را در شرف مرگ ديدم ,
لذا از آن مقصدى كه داشتم (تـشـرف بـه بيت اللّه الحرام ) نااميد شدم .
مردى را كه به ابن هشام مشهور بود از جانب خود نايب نـمودم ,
نامه اى سر به مهر به او سپردم و در آن از مدت عمر خود سؤال كرده بودم
و اين كه , آيا در اين بيمارى از دنيا مى روم يا نه ؟ و به اوگفتم : عمده هدف من آن است
كه اين رقعه را به كسى كه حجرالاسود را به جاى خودنصب مى كند,
برسانى و جوابش را از او بگيرى , زيرا من تو را فقط براى همين كارمى فرستم .
ابـن هـشـام گفت : وقتى به مكه معظمه وارد شدم و خواستند,
حجرالاسود را در جاى خود نصب نـمـايند, مبلغى به خدام دادم تا
بتوانم كسى كه آن سنگ را بر جاى خود قرارمى دهد ببينم .
چند نـفـر از ايشان را نزد خود نگاه داشتم , تا مرا از ازدحام جمعيت حفظ نمايند.
هركس كه مى خواست حجرالاسود را در جاى خود نصب نمايد,
سنگ اضطراب داشت و بر جاى خود قرار نمى گرفت .
در آن حال جوانى گندمگون وخوشرو پيدا شد.
✍:قسمت بعدی ادامه دارد …
➖➖➖➖➖➖➖
هیچ نظری وجود ندارد