محتوای مطلب
- 1 تشرف علی بن مهزیار اهوازی خدمت امام زمان(عج)
- 2 در فرازی از حکایت تشرف علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی خدمت امام زمان(عج) اینگونه می خوانیم:
- 3 ..همراه پیک امام زمان (ع) به دشت بزرگی مشرف شدیم که همچون کافور سفید بود … به ناگاه چادری دیدم که نور از آن می درخشید……
- 4 پیک امام به من گفت:آیا چیزی می بینی؟ گفتم:چادری می بینم… گفت:همهء امید اینجاست… و در دشت سرازیر شد ……
- 5 و گفت:این سرزمینی است که جز مؤمن در آن داخل نشود و جز مؤمن از آن بیرون نرود..
- 6 …سپس پیش از من وارد چادر شد و به سرعت بیرون آمد و گفت:مژده ات باد ! که اجازهء ورود به تو داده شد..
- 7 داخل شدم ، دیدم نور از گوشه ی آن جایگاه بالا میرود ؛ بر آن جناب سلام کردم به من فرمود:
- 8 ” ای ابوالحسن , ما شب و روز انتظار داشتیم بیایی چه باعث شد که دیر آمدی
- 9 …عرض کردم:آقای من , کسی را تا کنون نیافته بودم که مرا راهنمایی کند !!
- 10 به من فرمود:” کسی را نیافته ای که راهنمایی ات کند “
- 11 سپس انگشت مبارک خود را بر زمین زد و فرمود:
- 12 ” نه , شما مال انباشتید , و بر مؤمنان ناتوان ستم کاری کردید و پیوند خویشی را که در میانتان بود قطع کردید , پس چه عذری دارید ؟ “
- 13 ..عرضه داشتم:
- 14 توبه ! توبه ! درگذرید ، درگذرید !
- 15 سپس فرمودند: ای پسر مهزیار، اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار می کنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند،
- 16 نابود می شدند به جز خواص شیعه؛ همان هایی که گفتارشان با رفتارشان یکی است.
- 17 سپس مرا مخاطب ساختند و احوال مردم عراق را پرسیدند. عرض کردم: آقا چرا شما از ما دور و آمدنتان به طول انجامیده است؟
- 18 فرمودند: پسر مهزیار، پدرم ابومحمد(ع) از من پیمان گرفته… و به من امر فرموده که جز در کوه های سخت و بیابان های هموار نمانم.
- 19 به خدا قسم، مولای شما امام حسن عسکری(ع) خود رسم تقیه پیش گرفت و مرا نیز امر به تقیه فرمود.
- 20 و اکنون من در تقیه به سر می برم تا روزی که خداوند به من اجازه دهد و قیام کنم.
- 21 عرض کردم: آقا چه وقت قیام می فرمایید؟ فرمودند: موقعی که راه حج را بر روی شما بستند و خورشید و ماه در یک جا جمع شدند
- 22 و نجوم و ستارگان در اطراف آن به گردش درآمدند. عرض کردم: یابن رسول الله این کجا خواهد بود؟
- 23 فرمودند: در فلان سال، دابة الارض، در بین صفا و مروه قیام کند در حالیکه عصای موسی و انگشتر سلیمان با او باشد و مردم را به سوی شرّ سوق دهد…
- 24 به سوی کوفه می آیم و مسجد آن را ویران می کنم و طبق ساختمان اول، آن را بنا میکنم و ساختمان هایی را که ستمگران ساخته اند خراب می نمایم.
- 25 و به همراه مردم حجّ اسلامی را انجام می دهم و به مدینه می روم، حجره اطاق خاص حضرت رسول(ص) را خراب کرده، آن دو تن را که در آنجا مدفون هستند،
- 26 بیرون می آورم و دستور می دهم آنها را با بدن های تازه به کنار بقیع بیاورند. به دو شاخة خشکیده امر می کنم آنها را به دار بیاویزند
- 27 و مردم به وسیلة آن دو آزمایش می شوند، امّا سخت تر از آزمایش اول. منادی از آسمان صدا می زند! ای آسمان! نابود کن. و ای زمین! بگیر.
- 28 در آن روز بر روی زمین کسی باقی نمیماند جز مؤمنی که قلبش خالص به ایمان باشد.
- 29 عرض کردم: مولای من! بعد از آن چه می شود؟ فرمود: بازگشت، بازگشت، بعد این آیه را تلاوت فرمود:
- 30 ثمّ رددنا لکم الکرّة علیهم و أمددناکم بأموالٍ و بنینٍ و جعلناکم أکثر نفیراً
- 31 پس (از چندی) دوباره شما را بر آنان چیره نمودیم و شما را با اموال و پسران یاری دادیم و [تعداد] نفرات شما را بیشتر کردیم.
- 32 علی بن مهزیار گوید: چند روزی میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم، و استفاده از انوار و علومش میکردم!
- 33 تا آنکه خواستم به وطن برگردم. مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم، خواستم به عنوان وجوهات تقدیم حضورش کنم.
- 34 امام زمان (ع) فرمودند: از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود.
- 35 پس خداحافظی کردم و به طرف اهواز به راه افتادم، و همیشه به یاد آن حضرت و محبت های ایشان هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم.
- 36 دلائل الامامه ، ص ٥٣٩-٥٤٢
تشرف علی بن مهزیار اهوازی خدمت امام زمان(عج)
هیچ نظری وجود ندارد