محتوای مطلب
- 1 داستان کمک امام زمان به کسانی که خدا را کمک میکنند
- 2 مرحوم حاجی نوری در کتاب «نجم الثاقب» از محیالدین اربلی نقل می کند که او میگفت:
- 3 مرحوم حاجی نوری در کتاب «نجم الثاقب» از محیالدین اربلی نقل می کند که او میگفت:
- 4 من نزد پدرم نشسته بودم، شخصی که نزد او بود چرت میزد تا آنکه عمّامه از سرش افتاد، دیدم در سرش علامت ضربتهای شمشیر است پدرم از او سوال کرد، که اینها چیست؟
- 5 گفت اینها ضربت هایی است که در جنگ صفین بر سرم وارد شده.
- 6 پدرم گفت جنگ صفین در زمان حضرت «امیر المومنین» علیه السلام واقع شده و خیلی با زمان ما فاصله دارد و تو که در آن زمان نبوده ای!
- 7 گفت: چند سال قبل من به طرف مصر میرفتم، در بین راه مردی از قبیله ی غره با من رفیق شد
- 8 و همانطور که می رفتیم سخن از هر جا به پیش آمد و با هم حرف میزدیم. تا آنکه تاریخ جنگ صفین به میان آمد!
- 9 او گفت: اگر من در جنگ صفین میبودم شمشیرم را از خون علی علیه السلام و یارانش سیر آب می کردم! من هم گفتم: اگر من هم در آن روز میبودم، شمشیرم را از خون معاویه و یارانش
- 10 سیراب می کردم و الان من و تو از اصحاب علی علیه السلام و معاویهایم، بیا با هم جنگ کنیم. خلاصه شمشیر ها را کشیدیم و جراحت های زیادی بر یکدیگر وارد کردیم. تا آن که من از شدت
- 11 جراحت، بیهوش روی زمین افتادم. ناگهان دیدم مردی با سرنیزهاش مرا بیدار می کند.
- 12 چشمم را که باز کردم دیدم مردی سوار اسب، از اسب پیاده شد و دو دست مبارک را بر جراحت های من مالید فوراََ تمام زخمهای من خوب شد و فرمود اینجا باش، و بعد غائب شد.
- 13 چند لحظه بیشتر نگذشت که دیدم، برگشته و سر آن رفیق من که طرفدار معاویه بود، به یک دست گرفته و مهار اسب او را به دست دیگر دارد و می آید.
- 14 و به من فرمود:
- 15 این سر دشمن تو است. تو ما را یاری کردی! ما هم به کمک تو آمدیم! هر که خدا را یاری کند خدا او را یاری می نماید.
- 16 من گفتم :شما که هستید؟
- 17 فرمود: من «حجة بن الحسن صاحب الزمانم» و به من فرمود: هر که سوال کرد که این آثار زخم درسرت چیست بگو این ضربت صفین است.
داستان کمک امام زمان به کسانی که خدا را کمک میکنند
مرحوم حاجی نوری در کتاب «نجم الثاقب» از محیالدین اربلی نقل می کند که او میگفت:
مرحوم حاجی نوری در کتاب «نجم الثاقب» از محیالدین اربلی نقل می کند که او میگفت:
من نزد پدرم نشسته بودم، شخصی که نزد او بود چرت میزد تا آنکه عمّامه از سرش افتاد، دیدم در سرش علامت ضربتهای شمشیر است پدرم از او سوال کرد، که اینها چیست؟
گفت اینها ضربت هایی است که در جنگ صفین بر سرم وارد شده.
پدرم گفت جنگ صفین در زمان حضرت «امیر المومنین» علیه السلام واقع شده و خیلی با زمان ما فاصله دارد و تو که در آن زمان نبوده ای!
گفت: چند سال قبل من به طرف مصر میرفتم، در بین راه مردی از قبیله ی غره با من رفیق شد
و همانطور که می رفتیم سخن از هر جا به پیش آمد و با هم حرف میزدیم. تا آنکه تاریخ جنگ صفین به میان آمد!
او گفت: اگر من در جنگ صفین میبودم شمشیرم را از خون علی علیه السلام و یارانش سیر آب می کردم! من هم گفتم: اگر من هم در آن روز میبودم، شمشیرم را از خون معاویه و یارانش
سیراب می کردم و الان من و تو از اصحاب علی علیه السلام و معاویهایم، بیا با هم جنگ کنیم. خلاصه شمشیر ها را کشیدیم و جراحت های زیادی بر یکدیگر وارد کردیم. تا آن که من از شدت
جراحت، بیهوش روی زمین افتادم. ناگهان دیدم مردی با سرنیزهاش مرا بیدار می کند.
چشمم را که باز کردم دیدم مردی سوار اسب، از اسب پیاده شد و دو دست مبارک را بر جراحت های من مالید فوراََ تمام زخمهای من خوب شد و فرمود اینجا باش، و بعد غائب شد.
چند لحظه بیشتر نگذشت که دیدم، برگشته و سر آن رفیق من که طرفدار معاویه بود، به یک دست گرفته و مهار اسب او را به دست دیگر دارد و می آید.
و به من فرمود:
این سر دشمن تو است. تو ما را یاری کردی! ما هم به کمک تو آمدیم! هر که خدا را یاری کند خدا او را یاری می نماید.
من گفتم :شما که هستید؟
فرمود: من «حجة بن الحسن صاحب الزمانم» و به من فرمود: هر که سوال کرد که این آثار زخم درسرت چیست بگو این ضربت صفین است.
بحارالانوار ج ۵۲، ص ۷۵
کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
هیچ نظری وجود ندارد