داستان
هدایت معنوب حضرت ولی عصر ارواحنافداه
قسمت دوم
…لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث ، همه مربوط به شماست، بیایید و آن ها را ببرید.
بعد از آن به تهران آمدم و مدتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمیدانستم چه کنم، اتفاقا دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم، تا این که یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب میشود.
من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم ، دهانم خوب شد. بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطلاع داشت و داروی او موثر واقع شد. متاسف شدم که چطور از او درباره کار و وظیفه ام راهنمایی نخواستم.
بالاخرن در وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟
گفت:من با پیری از اوتاد که با امام عصرارواحنافداه تماس دارد، مربوط هستم.
گفتم:از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟گفت: به من گفته شده که فلانی،یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی، و همچنین گفته شده که نزد محمد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند ودر درس عمومی هم نرود،زیرابعضی از افرادی که در آن درس شرکت می کنند فاسق هستند،با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود،بیرون اتاق بنشیند و گوش کند.
مرحوم حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتی فرموده بودند:من به او گفتم:از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم میتوانم خدمت آن حضرت برسم یا …
ادامه دارد…
روزنه هایی از عالم غیب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هیچ نظری وجود ندارد