داستان
تشرف شیخ مرتضی انصاری رحمة الله علیه
یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری رضوان الله تعالی علیه که از نسل صحابی گرانقدر جابربن عبدالله انصاری بوده است نقل میکند که:
شبی در کربلای معلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم.
از دور شخصی را مشاهده کردم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری رحمة الله علیه است،او را نمیشناختم که از دور می آید.
با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم و از خود پرسیدم ،که آن بزرگوار در این موقع از شب،در این کوچه های گل آلود با چشم ضعیف به کجا میروند؟ از بیم آن که مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم، شیخ آند و آمد تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار در آن خانه زیارت جامعه را با یک توجه خاصی خواند، سپس داخل آن منزل گردید من دیگر چیزی نمیدیدم اما صدای شیخ را میشنیدم که با کسی سخن میگفت …ساعتی بعد به حرم مطهر مشرف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم…
بعدها که بهخدمت آن جناب رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من فرمودند: گاهی برای رسیدن به خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف اجازه پیدا میکنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) میروم و زیارت جامعه را میخوانم.
چنانچه اجازه ثانوی برسد، خدمت آن حضرت شرفیاب میشوم و مطالب لازم را از آن سرور میپرسم و یاری میخواهم و برمیگردم!!
شیخ رحمة الله علیه از من پیمان گرفت تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.
المستدرک(علامه محدث نوری)
هیچ نظری وجود ندارد