داستان نظاره رخ حضرت
جناب حجت الاسلام سید محمد آل طه از مرحوم حاج میرزا
على محدث زاده (فرزند مرحوم محدث قمی) و او نیز به نقل از مرحوم حاج محقق چنین
بیان فرمود که : روزى در ایام سفر به کربلا، به هنگام تشرف به حرم ،
ملتمسانه از آن حضرت فقط تقاضاى دیدار امام زمان – عجل الله تعالى فرجه
الشریف را نمودم . در همان لحظه ، ناگهان متوجه شدم که به محازات
قبر حضرت على اکبر علیه السلام مردى بلند قامت ، در حالى که چفیه اى عربى
بر سر دارد، نشسته است ، در حالى که مردى دیگر
با فاصله اى به اندازه نیم قدم به احترام در کنارش حضور دارد.
در اولین نگاه بر چهره زیبا و پر هیبت آن مرد، متوجه شدم
که او کسى جز وجود مبارک امام زمان علیه السلام نیست
، از این جهت براى بوسیدن و در
آغوش انداختن خود، قصد کردم که به جلو حرکت نمایم ،
ولى در کمال تعجب دیدم که قدرت کوچکترین حرکتى را ندارم . پس به ناچار دقایقى چند به
دیدار حضرتش ایستادم.
نه وصلت دیده بودم کاشکى اى گل نه هجرانت
که جانم در جوانى سوخت اى جانم به قربانت
تحمل گفتى و منهم که کردم سالها، اما
چقدر آخر تحمل ، بلکه یادت رفت پیمانت
در همان لحظه به دلیل رد شدن بسیارى از زائران
حرم امام حسین علیه السلام از کنار آن حضرت ، به ذهنم
خطور کرد که آیا تنها من توفیق دیدن مهدى
– عجل الله تعالى فرجه شریف – را دارم یا آن که دیگران نیز آن
حضرت را دیده ، ولى نمى شناسند؟ از این جهت از فردى که کنارم ایستاده بودم ،
پرسیدم :آیا شما چنین آقایى را با این مشخصات در حرم مى بینید؟
با نگاه متعجبانه و منفى آن مرد! دریافتم که این تنها منم که
توفیق دیدارش را یافته ام، پس با عشق فراوان بر او حریصانه مى نگریستم ، تا شاید غم
سالها دورى را با لحظاتى شیرین جبران نمایم.
پس از مدتى آن حضرت علیه السلام به همراهى
یارشان از جاى برخاسته و از حرم خارج شدند،
در همان لحظه قدرت حرکت خویش را بازیافتم، پس به
دنبالشان دویدم ، ولى اثرى از آنان نیافتم!
باز آى ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگى و دعاگوى دولتم
ز انجا که فیض جام سعادت فروغ تست
بیرون شدى نماى و ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشناى عشق ز اهل رحمتم
مرحوم محدث زاده اضافه مى فرمود: از آن روز به
بعد مرحوم محقق حالات معنوى عجیبى داشت
که ما به حالات وى سخت غبطه مى خوردیم.
:ره یافتگان ،ص۱۰۴
➖➖➖➖➖➖➖